- پره داشتن
- گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
معنی پره داشتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رعایت کردن
خجالت کشیدن
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
پایداری کردن، ثبات ورزیدن، استقامت
دل و جرات داشتن شهامت داشتن
در چله خانه معتکف شدن مدت چهل روز مدت چهل روز بعبادت و ریاضت پرداختن، در روز چهلم مرگ عزیزی مراسم خاصی برپا کردن
رطوبتی بودن
باک داشتن ترسیدن مبالات پروا کردن، التفات توجه. یا پروا داشتنی امری نداشتن، بدان توجه نکردن التفات نکردن محل و وزن ننهادن ذهول از آن
ملجا داشتن ملاذ داشتن
بحضور بردن، عرض کردن
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
باطل کردن
خجلت داشتن آزرم داشتن
آبرو و عزت داشتن
فایده داشتن سود اشتن
تفاوت داشتن، متفاوت بودن
کنایه از خوشایند بودن، مزه دادن
باشرم بودن، باحیا بودن، خجلت داشتن، آزرم داشتن
علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن
پیشکش کردن، تقدیم کردن، مقدم داشتن، در حضور داشتن
مراقب بودن، نگهبانی کردن، پاسداری کردن، رعایت کردن
غم و اندوه را در دل نگه داشتن، غم خوردن، غصه خوردن
دارای قصد و هدف بودن، قصدی به سود خود و زیان دیگری داشتن، کینه و دشمنی داشتن
اظهار کردن، بیان کردن، ارائه دادن، نشان دادن، عرضه کردن
باک داشتن، ترس داشتن، میل و رغبت داشتن، کنایه از التفات و توجه داشتن، برای مثال سرّ این نکته مگر شمع برآرد به زبان / ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی (حافظ - ۹۷۸)
بلند کردن و بر سر دست گرفتن، نگه داشتن، منصوب کردن، گماشتن
گوش فراداشتن: گوش دادن، شنیدن
گوش فراداشتن: گوش دادن، شنیدن
سر داشتن و فزونی داشتن چیزی نسبت به چیز دیگر در وزن یا ارزش
به آگاهی رساندن، نشان دادن نمایاندن کاری بودن
نمایاندن آشکارکردن، داد خواستن، درخواست کردن
مراد و مقصودی معین داشتن، سود خود و زیان دیگر جستن، کینه داشتن
بلند کردن، به سویی متوجه کردن، نگهداشتن: من آن شب درآن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرا می داشتم، نصب کردن گماشتن 0 یا گوش فرا داشتن 0 استماع کردن
تفاوت داشتن، امتیاز داشتن چیزی از چیز دیگر
عملی را انجام دادن
گرم نگاه داشتن چیزی را، دلجویی کردن تسلی دادن: اول دل من گرم همی داشتی و من دل برتو فرو بسته بدان شیرین گفتار، بسیار معاشرت کردن